نیست زره بر پیکرم پیکرفدات

می شوم من بی زره خنجر برات

 

من خجالت از تو و روی توام

بی زره و خود وتیغ سوی توام

 

گرچه نیست سنی مرا اذنم بده

اذنی بر جانبازی جانم بده

 

دست رد بر سینه ی قاسم مزن

تا ابدبر سینه ام  نادم مزن

 

پیش رویت جان ناقابل دهم

خون خود را در برباطل دهم

 

می رود رو سوی میدان می کند

او رز.می همچو شیران می کند

 

بارش تیر می شود سویش روان

در دل صحرا شود خونش روان

 

پرکشد قاسم علی خیر العمل

بر لبش شهادت احلی من عسل