بسم الله
الرحمن الرحيم
فرمود:اقرا
باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق اقراوربک الاکرم الذی علم بالقلم علم
الانسان مالم یعلم (علق 1تا5)
آنگاه که
حضرت آدم را می آفرید:نا.دانگان حرم ستروعفاف و ملکوت.گفتنند:آفریدگارا اینان
با.هم فاجعه خواهند آفرید!خون خواهن ریخت !فتنه خواهند ساخت!
اما
حکیمانه فرمود:انی اعلم مالا تعلمون(بقره 30)شما چه می دانید اینان خالقان حکمت
اندو عارفان حریم
فکرت.اینان
عاشقان طریقت عشق اند و شریعتی که فرحامش حقیقت است.ازسایه ساز ایمان به جلوه گاه
عرفان خواهند رسید. اینان حافظان((قلم)) اندو حاملان وحی. اینان خلیفه ی من
روی زمین اند و ترجمه ی"
ن والقلم
و ما یسطرون"!
قسم به
قلم که ادم و فرزندانش شکوه من را در زمین و آسمان جارخواهند زد و قلم هایشان چنان
به نام من آذین
خواهد شد
که شکوهش ستیغ تمام کوه های جهان را به تواضع وا دارد.صفحه صفحه کتابهایشان آراسته
به عاشقانه های من خواهد شد.آنگاه فرشته بر آدمی سجده کرد!
فرشته بر
صاحبان قلم سجده کرد. صفی الله را ستود!صلابت خلیل الله را ستایش کرد. کرامت کلیم
الله را تکریم و صلاحت حبیب الله را به تماشا نشست. روزی که خداوند لوح و قلم را
می آفرید.نخستین شاگرد
ام
الکتابش علی بود و نخستین معلم ولی الله اعظمش محمد (ص)<تاهردومصداق انا مدینه
العلم و علی بابها>
باشند.تاآنانی
که به قامت آدم سجده کردند. به قلم مولا نیز سجده کنند.چرا که قامت علم علی ترجمه
ی همان انی اعلم مالا تعلمون بود!(بقره 30)
اگر نبود
فتنه خلیفگان شترچران.ذوالفقار قلمش.هستی را دگرگون میساخت! و از استیلای دانش
نامردان
جلوگیری
می کرد.اگر اجازه می دادند مداد العلما جایش را به دماءالشهدا بدهد.جهان محتاج
مارکس وانگلس
نمی
شدوابویوسف ها واسطه العقد عیاشی هارون و زبیده نمی شدند. افلاطون خم نشین را کسی برتر
ازلقمان
محراب
نشین نمی شناخت وارسطو به بوعلی رجحان نمی دادند!
درداو
دریغا که زمانه ی دون پرور به مدد فرزندان شیطان. سکه و شمشیر و قلم را همیشع در
کف نامردمانی
قرار می
دهد که از چرانان ابوهریره بسازد.تا ابوحنیفه به منبر بنشیند!
مکتب به
سلاخ می سپارد. تا قلم به تحریف تاریخ بپردازد و تاریخ.حمالت الحطب دنائت
نویسندگانی ازجنس
ابن تیمیه
بشود! چنان وارونه سازی می کند که از دژخیم
عادل و از
عادل دژخیم
می سازد.
تایزید شاعر باشد و مختار قاتل!غم به کسایی بدهد و زر به عنصری!هدایتگران فروغ
ابدیت را مداح و رجاله هایی همچون فروغی و هدایت را ادیب بشناسند
آری اگر
اعجازی در قلم نمی بود: نمی فرمود: (ن و القلم و ما
يسطرون !)اگر قلم شگفتی ساز عرصه ی
آفرینش
نبود:نمی فرمود: (الذی علم بالقلم. علم الانسان ما لم یعلم!) تا حکیمانه تر بشویم
:اطلب العلم حتی بالصین. اطلب العلم من المهد الی اللحد!)
ما وارثان
قلمیم ! قلمی که هفت اقلیم تاریخ را با تمام آزادگی اش در نوردیده است .تا ما
بتوانیم امروز شکوه
سوگند
خداوند را به جهان بنمایانیم ! شکوه سوگندی که در ذره ذره ی حیات جاریست و عوالم
ادراک انسانی
و حیوانی
را به تسبیح وا می دارد. انسان رابا عقل وتکلم. خیوان را با خیال و تجسم و گیاه را
با حس وتوهم
مصداق
لطافتی قرار داده که در جمال وجلال و کمال الهی تجلی یافته است و هیچ هنری نمی
تواند نقش جمال
را تا
سرحد کمال برساند.مگر با قلم و هیچ قلمی به تماشای جلال خداوند نخواهد نشست جز به
مدد ولایت !
ولایتی که
ازلی ترین سحرگاه تا ابدی ترین شامگاه. نبض معرفت الله در دست هستی است. همانگونه
که ولی الله اعظم می فرماید: اول الدین المعرفته. و کمال المعرفته التصدیق به. و
کمال التصدیق به توحیده"(نهج البلاغه خ 1)
اگر اهل
قلمیم: قلم را وظیفه ای ست ! و اگر اهل وظیفه ایم . صاحبان قلم را حرمتی!کم مایگان
همان به که
قلم به
دست بگیرند.چرا که شکوه سوگند خداوند را جایگاهی عظیم ست و سفله پرورندگان روزگار
بدانند.گر
چه امیران
کلام را به سکوت وا می دارند.اما قدرت قلم با کسانی ست که جز در راه خدانمی نویسند
و جز به
ذات بی
مثالش توجه ندارند.
چرا که
برترین سخن ها سخن خداوند و برترین نوشتارها. نوشتارهایی ست که به عشق خدا و
اولیای خدانوشته شده است آری: (یدالله فوق ایدیهم!) دستان اهورایی برترین اند!
آنکه برای
خداوبه یاد خدا قلم به دست می گیرد. زاویه دیدش از خود تا خداست. ووسعت اندیشه اش
ازثری
تا ثریاست
!نه هنرش مردنی و نه اثرش افسردنی ست !پویاتر از تمام تاریخ وماندگارتر از تمام
اندیشه هاست
اندیشه ای
که همواره به تو می گوید:
از سر
ببر.به نشوه شبی انجماد ممتد را تا واکنی به سیر فلک, قامت مقيد را
نقدجهان
به جلوه درأمد,كه نسيه بگذاری وا می نهی چراپی,
مرسل حدیث مسندرا
آن سوی
این بصیرت ممکن, حقیقت محض است تاکی نگاه می کنی,
اين انحناي گنبدرا
با من بیا
به سیر تماشای شب ,که
خواهی دید از آسمان نزول مزامیر سبز ایزد را
تا کی
سکوت غنچه گی ات بسته ی خرد باشد!
با شور عشق بازکن این عقده ی معقد را
این
گفتگوی هرشب من با سکوت مهتاب است
تا واکند رموز سخن گیسوی مجعد را
مفتون و
مست ناز توام ای تمام زیبایی آیینه کن به جلوه دل از
جهان مجرد را
شاید که
عشق باز نشیند به گفتگو با من! شاید که عقل باز گشاید
مسیر ممتد را!
می جوشد
از درون چکامه تعزلی عالی
تا واکند به شور غزل مطلع مجدد را
لبخند
اشتیاق چو درآسمانها شب گل کرد آیینه شد تمام جهان چهره ی
محمد (ص) را
عطر حضور
او نه به محراب می رسد تنها
یادش حریم خلوت حق کرده است معبد را
اصل چکامه
عشق "علی" رابه سینه پنهان داشت جوشید تا که ردف "والا" در
ردیف احمد را
فرقان حق
که مصدر عالی به دفتر و دیوان
آورده فرع نام سترگش ضمیر مفرد را
فرمانروای
ملک شرف میر جاودان شوکت
دارد هنوز در کف خود رایت مشید را
تا روزگار
مردی اورا به باد بسپارد تا "لافتی"
دلیل شود حمله ی موکد را
مولای من
حقیقت مطلق به جای خود بنشان
کفار بولهب آیین پست مرتد را
بعد از
نبی قیاس تو با خلق عین نقصان است
رمز"حروف" فاش کند اختلاف "ابجد" را
دستی که
طور شعله ی خاموش را کند روشن!
تا در دیار قدس ببینم نور سرمد را
بادا به
نام حضرتتان گوهر غزل جاری !
روزی که حق سریر قلم می کند زیر جد را
استاد سيد علي اصغر موسوي
مورخه 92/4/13
