ماه و خورشید
آب را بر لب خورشید نشانیش نبود
مشک افتادوآن دست توانیش نبود
هاله ی تیغ و سنان دورعلمدارگرفت
پیش چشمان فرات خط امانیش نبود
ماه در ساحل دریا بسی آرام است
می زند مشک به آب اما!! زمانیش نبود
بوسه زدتیربه آن صورت ساقی و ولی!!
ساقی بر دوش دگر بارگرانیش نبود
شدخزان غنچه ی سرخ نزد چشمان پدر
کودک چشم به راه آب روانیش نبود


